همینطور مات و مبهوت، زل زدم به آنهمه ناز و ادا و عشوه و کرشمهای که سخاوتمندانه به پایم میریخت. آخر، بعد از دو سال معطلی که دلم برای دیدنش لک زده بود، بالاخره دوباره چشمم به جمال دلربایش افتاد، لاکردار خیلی تودلبروتر از قبل شده بود. انگار رنگ وآب رخسارش را خیلی پیش از گذشته، دلبرین کرده بود.
مرد میخواهد که قبلا او را دیده باشد و ازش دل بکند و بیخیالش شود. وقتی بار اول دیدمش، یک حالی شدم که نگو. گفتنی که نیست دیدنی است. من یک چیزی می گویم، شما یک چیزی میشنوید. باید ببینید تا بدانید
وقتی بعد از مدتها چشمم دوباره به او افتاد، یاد این حرف:
ˈآلفونس گابریلˈ افتادم که "کویر" ، کسی را که یک بار گرفتار افسونش شده باشد، دیگر رها نخواهد کرد
براستی هم که حرف جهانگرد اتریشی، حرف حسابی است، اقلکم بی برو برگرد در باره خود من صدق می کند، "آنگونه که از دستش رها، که نشدم هیچ ، با تمام وجود اسیر و عبیدش هم شدم"
ساعت 19 روز یکشنبه 11 اردیبهشت 90 است. ناغافل- که نه –با تاخیری دوساله، دوباره گذرم به جایی افتاده، تا کار نیمه تمام قبلیام را که یادداشت نگاری در باره نقاط کویر شرقی و شمالی اصفهان بود، تمام کنم. به هردلیل–که جای گفتنش اینجا نیست –توی دو سال اخیر، آنقدر با وعده های سرخرمن برای فراهم کردن امکانات رفتن به کویر عاطل و باطل ماندم و امروز و فردا کردند که کارم به امروز کشید. در یک روز ابری بهار سال 90 به همان جائی آمدم که بهار دو سال پیش آمده بودم و همان وقت، این محبوبه فتان، دلم را گرو برداشت تا باد هوایش از سرم نیفتد .بالاخره افسون کویر کار خود را کرد تا اینکه چند روز پیش، سر گذاشتم به بیابان و افتادم توی کف جاده و 200 کیلومتر به سمت شمال اصفهان گز کردم تا رسیدم به همین جا که میخواهم وصفش کنم.
بی چون و چرا، همه مظاهر خلقت خدا زیباست، جنگل با رنگ و لعاب شمشاد آویزههای زمردینش بخصوص آنگاه که درمعرض نسیم پگاه به رقصی موزون میپردازد، دریای لاجوردی با نمایش شورانگیز امواجش و هلهله قطرات حیات بخشش و نجوای مستانه ساحلش در هنگام استقبال از موجهای خروشان و سرکش، کوهساران با سینه های ستبر و چین و شکنهای درهم تنیدهاش بخصوص وقتی اشکش درآمده باشد و ژالههای آبشار چشمهساران از بلندای گونههایش بر دامنش میتراود و یا سپهر لایتناهی با چشمک قندیلهای آویخته بر دل فیروز فامش و ...،همه و همه محشرند اما راستش را بخواهید هیچکدام از اینها برای من کویر نمیشوند.
وقتی جنگل، دریا، آسمان و کوهسار را با آن همه زیبائیها میبینم، غرق در لذت و سرور می شوم، اما وقتی کویر را می بینم، سر ازپا نمیشناسم، پس میافتم.
خشکم میزند عین اینکه ناغافل در بهشت را بر رویم گشودهاند و منم از خدا خواسته یهو جستهام تو.
سبحان الله از این همه زیبایی بکر و دست نخورده
کویر با آن طبیعت بکر و دست نخوردهاش بخصوص آن سکوت مرموز و روح انگیزش، آنقدر جلال و شکوه و استغنا و بی نیازی دارد که آدم را پاک هوائی – چه می گویم- خدائی میکند و دیدنش، روح را چنان جلا و صیقل و صفا میدهد که انگار آدم از زنگارهای دنیا تطهیر میشود و به قول یکی از همراهانم، مغز بیننده را فرمت می کند برای از سرگیری زندگی دوباره. راستش اگر قرار است غزل خداحافظی را به همین زودیها بخوانم، کرم عزرائیل را همین جا عشق است.
بر فراز یک تپه مشرف به کویر دلارای مرنجاب کهˈدشت ارغوانیˈنامیده می شود، در نزدیک چاه آبˈمحمدرضاˈ(چاه گوره) و در اثنای برخاستن ترنم و نغمه ی مرموز باد کویری، مبهوت هنرنمایی برهوت خدایم گفتم که، این اولین بارم نیست که کویر با آفرینههای دلفریبش، مرا سوپرایز می کند. بیانصاف دست بردار نیست، نمیدانم چرا هر بار که چشمش به من میافتد، یکباره میخواهد پردههای مختلف کرشمههایش را یکجا نشانم بدهد، توگوئی خوب میداند چه نازکش سینه چاکی دارد چون هروقت بسراغش میآیم آنقدر با نشان دادن غمزهها و عشوههای رنگ وارنگش، هوش از سرم میبرد که هی قربان صدقهاش میروم و دورش میگردم(در عرض کمتر از دو روز 300 کیلومتر کویرنوردی کردم) و با تمام ذره ذره تنم، تمام لحظه لحظه حال و هوایش را احساس میکنم و مگر نه این است کهˈاحساس،ˈزبان گویای روح آدم است.
آمیزه و تقارن بزنگاه هوای شاعرانه پسینگاهی با خدارنگی دشت ارغوانی کویر مرنجاب آنقدر دیدنی است که اگر جان آدم هم برایش دربرود، میارزد. روئیت زیبایی این منظره بکر در وجودم، هنگامهای بپا کرده است که دلم نمیآید این لحظه را با هیچ چیز دیگر و هیچ جای دیگر عوض کنم. نمیدانم کجای دنیا به اینجا می ارزد اما می دانم که هیچ کجای دنیا اینقدر عین اینجا – مثل کویر- خدارنگ و انسانساز نیست، جائی که آنقدر آیت و نشانه برای اثبات ذات لایزال احدیت وجود دارد که صدها کلاس خداشناسی هم به گرد پایش نمی رسد.
انوار کم سوی چلچراغ آسمان که با چشمی خسته از کار روزانه درحال فرورفتن در پشت کوههاست، از میان دو لکه ابر پرپشت هی تقلا میکند تا کمی از تندی رنگ نقاط ارغوانی دشت مرنجاب بکاهد. خورشید خانم، یال گیسوان مس اندودش را بر فراز خط کبود افق و از میان قاچ یک لکه ابر سفید و یک پشته ابرسیاه طوری روی شانه هایش ریخته که ناقلا انگار پلک بالایی نرگس مستش را سرمه و پلک پایینیاش را سفیداب کشیده است.
وقتی از باده فتان و شوق انگیز ساغر چشم کویر با ملات الوان سیمین، مسین و کبود رنگش مسحور و سرمست میشوم، بند بند وجودم لبریز از حس ستایش، شگفتی و تحسین میشود. بر او و به آن دستان هنرمند چیره دستی که همه آفریدههایش بی تک و تاست، عین خودش.
از بلندای جایی که نظارهگر دشت ارغوانی مرنجابم و در دورادور این دشت، رشته ارتفاعات بلند و کوتاه با چین واچین های زیاد به چشم میآید که نوعی حصار پیرامون عروس طناز این دشت خیال انگیز کشیده است.
ارتفاعات واقع در جنوب شرق معروف به ارتفاعات ˈآبریزانˈ(ملک صدرا)، ارتفاعاتˈیخابˈ (باباخو) ،ارتفاعات ˈکلنگیˈ، ˈکوه قطاریˈ ، ˈگره کوˈ و بخش مرکزی ˈبند ریگˈ در زمره نقاط مرتفعیاند که پیرامون دشت ارغوانی را دربرگرفته اند.
برخی از این رشته کوهها که مانند غولهای کوچک و بزرگ بازو در بازوی هم نگاهشان را بسوی آسمان دوخته اند، طوری در کنار هم قرار گرفتهاند که چند لایه و متداخل به نظر می آیند و به همین دلیل تنوع رنگهای هر کدام، ترکیب رنگارنگ شکوهمندی به آنها بخشیده است.
در چشم انداز محل استقرارم در منتهی الیه جنوب که به شهر آران و بیدگل ختم می شود و همینطور در غرب منطقه، ارتفاعات متداخل پرچین در دید رسم قرار دارند.
آسمان کویر جابه جا، پر از ابرهای سپید و کبودرنگ است که گاه و بیگاه در آفاق دور و نزدیک، زمین را زیر شلاق باران می گیرند. وقتی در دوردست بخصوص بر روی کوهها،یک گوشه آسمان ژاله بار است، هالهای قصیلی رنگ ، زمین و آسمان را به هم می دوزد.
لحظاتی نمیپایید که آمیزه نسیم کویری و دانههای ریز باران منطقهای را هم که ما از آنجا بر دشت ارغوانی مشرفیم، دربر میگیرد و جسم و جان ما را طراوات میبخشد. آنگاه که اشک آسمان بر روی گستره نقاط ارغوانی دشت مرنجاب میچکد ، غلظت لعاب این نقاط بیشتر و پررنگتر و به همان نسبت زیباتر میشود. تداوم بارش رحمت خدا در برخی از جاهای دشت ارغوانی، آبگیرهای کوچکی میسازد، انگار برهوت تشنه کویر دلش نمیآید این شهد گوارا را یکجا سر بکشد.
در گستره پیش روی ما، دریاچه زیبای نمک مانند عروسی آراسته با رخت پولک دوزش و تشعشع کریستالهای سپیدناکش قرار گرفته است. دریاچه نمک با دو هزارو400 کیلومتر مربع وسعت(80 کیلومتر طول و30 کیلومتر عرض)بین استانهای اصفهان، سمنان، قم قرار دارد. به گفته همراهان آران و بیدگلیام، در شمال این دریاچه در روزهایی آفتابی، کوهˈدماوندˈ(در 120 کیلومتری شمال اینجایی که ما پلاسیم)با تمام ابهتش بوضوح – حتی واضح تر از مشاهده آن در خود تهران آلوده- خودنمایی می کند که البته در هوای ابری و بارانی امروز، او خود را از نگاه ما پنهان کرده است.
جزیره ای به نامˈجزیره سرگردانˈکه مانند رشته تپهای در سینه دریاچه نمک جا خوش کرده و (بر اثر خطای چشم) انگار روی سطح دریاچه هی تلوتلو میخورد، در منتهی الیه شرق دریاچه سرک می کشد.
همچنین در امتداد کمان جنوبی دشت، تلماسه ها و تراسهای بلند رسی قرار گرفته که برغم رنگ کرم و ارغوانی شان، براثر نرمه بارانی که سطح آنها را پوشانده، رنگشان به تیرگی گرائیده است.
در جاهایی از گستره رملزار که هنوز باران نباریده و خشک است، بر اثر وزش باد، شکلهای منتظم و موزونی ناشی از رقص دانههای جواهرنشان شن نقش بسته و در برخی جاهای دیگر که گیاهان کویری روئیده است، وزش باد سبب به حرکت درآوردن نوک برخی شاخهها و برگ گیاهان عینهو قلم مویی روی بوم صیقلی ماسهها شده که حاصلش ترسیم اشکال زیبایی هندسی مانند دایره است. انگار خود خدا از آسمان به زمین آمده و با دستان هنرمندش در حال نقش و نگار روی زلال گستره دشت ارغوانی است.
پس یقین در عقل هر داننده هست اینکه با جنبنده جنباننده هست
گر تو او را مینبینی در نظر فهم کن آن را به اظهار اثر
تن به جان جنبد نمیبینی تو جان لیک از جنبیدن تن جان بدان
در عرصه دشت، جا به جا، وجود گیاهان خودروی کویری مانند تاغ ، گز و پد(درخت کویری که آب را درخود حفظ می کند و دارای برگهای قلبی و سوزنی شکل است)رنگ الماس گونی به شمای این زادبوم دلفریب و نقش و نگار طبیعت بکر آن افزوده است. محل رویش گیاهان کویری اغلب در خط مماس بین خاک معمولی و رمل ها قرار دارد.
دراین میان، بوته گیاهی به نامˈنسیˈ(به زبان محلی به معنی گیسوی بانو)، پراکنده است که وزش بادی که از غرب می وزد مانند آرایشگری قهار برای حالت بخشیدن به گیسوان پریشان نسی، آنها را بسوی شرق دشت شانه می زند.
اینجا، تنها جایی است که وجود همزمان باد، باران، کویر و ماسه، درخت، خورشید، ابر، کوه و شوره زار و... جلوه افسونگرانه ای به آن بخشیده است، تنوع و تناقض یکجای رنگها نیز بخودی خود منظره مصفا و روحانگیزی را در پیش روی ما گشوده است.
زمین و آسمان در غرب دشت ارغوانی با غلت زدن گوی مشتعل خورشید روی حریر ابری افق در حال بوسیدن یکدیگرند که رحمت خدا با شدت بیشتری، زمین تفته کویر را سیراب می کند.
تشعشع بوسه داغ زمین و آسمان در میعادگاه گلرنگ شفق، هنوز گدازان بود که من از حجله گاه ارغوانی مرنجاب خارج شدم.
محمدرضا شکراللهی
ارسال نظر